آناهید جونمآناهید جونم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

آناهید ... ایزدبانوی آبها

آلودگی هوای تهران و تعطیلی سه شنبه و چهارشنبه 14 و 15 آذر

حتی اگر تهران هم تعطیل بشه آناهید خانم کارهاش رو تعطیل نمیکنه و قبراق و سرحال خروس خوان صبح از خواب پا میشه شنگول و منگول ... میگین نه ؟؟؟؟؟ اینم مدرکش آناهید ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار شده ...
4 دی 1391

مهمونی خونه دوست مامانی

آناهید جونم ....جمعه 10 آذر خونه دوست مامانی دعوت داشتیم واسه ناهار و برای بار اول رفتیم خونشون. و توی راه پس از مدتها دوباره گلاب به روتون شدیدا بالا آوردی و ما رو برای مهمونی آماده کردی ... اصولا عادت به پوشیدن لباس بیرون نداری و هرجا میریم مهمونی شروع میکنی به بی تابی و وقتی سریعا لباسات تبدیل شد به لباس تو خونه آروم میشی اینه که تو اکثر عکسهات با لباس راحتی هستی، خلاصه که ما کلی تلاش میکنیم تو رو خوش تیپ کنیم ولی تو میگی ...  تن آدمی شریف است به جان آدمیت     نه همین لباس زیباست نشان آدمیت و در دنیای کودکانه خودت غرق شادی هستی و به ما میخندی ...
4 دی 1391

اولین محرم آناهید

شنبه 4 آذر بود و روز تاسوعا و ما مثل هرسال رفتیم خونه مامان جون و تو پختن شله زرد نذری کمک کردیم با این تفاوت که امسال آناهید جونم هم با ما بود ... ولی چون سرد بود و نمیتونستم آناهید رو ببرم بالا سر دیگ شله زرد ازش عکس ندارم با نذری ولی این وقتی هست که آناهید وارد خونه مامان جون شد. آناهید روز تاسوعا خونه مامان جون بعدش هم عصر همون روز بالاخره موفق شدیم آناهید و ژینا و آوا رو با هم گیر بیاریم و هر سه بیدار باشن و یه عکس سه نفری بگیریم که بهترین عکس اینه آخه همش دو تا عکس بود که سه تایی بودند بعد از عکس دوم ژینا گریه کرد و یکی از سوژه ها پرید. آناهید عسل مامان، ژینا خرمن گیسو، آوا گوله نمک (سه تفنگدار) ...
4 دی 1391

ماه ششم و شروع اولین غذای کمکی

چهارشنبه 1 آذر و اولین روز از ماه ششم آناهید غذای کمکی رو شروع کرد با فرنی ... چون مامان میخواد بره سرکار دکتر گفت یکماه زودتر غذای کمکی رو شروع کنیم منم 120 سی سی شیر گاو رو 20 دقیقه جوشوندم بعدش بهش آب اضافه کردم و 1 فاشق غذاخوری آرد برنجی که از شمال آورده بودیم با کمی شکر مخلوط کردم تا آناهید ساعت 13:30 1 قاشق مرباخوری فرنی نوش جون کنه. برای بار اول آناهید استقبال کرد و خوشش اومد ولی روزهای بعدش مثل روز اول با ولع نخورد... اینم بگم که همون روز آناهید وقتی دمر بود کمی خودش رو به جلو کشید بعدش هم وقتی توی تشک بازی بود به صدای جغجغه در جهات مختلف برمی گشت و صداها رو تعقیب میکرد ... خیلی با نمک بود. روز چهارشنبه 8 آذر هم برای بار اول حر...
4 دی 1391
1